امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
امیر محمدامیر محمد، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

امیررضاجون

اینم عکسای شیطنتات

آخه جا قحطی بود رفتی پشت تلوزیون؟ بایدم بخندی صبر کن تازه این اولشه  مامان از دست تو وسایل رو میزاره روی میز تو خودتم رفتی میزو فتح کردی  داری دستورالعمل بخاری رو می خونی ببینی چطوری باید روشنش کنی  چراغ قوه رو از کابینت برداشتی داری کشفش می کنی  همچنان در حال کشف چراغ قوه  بلاخره کشف کردی انداختی پشت میز تلوزیون نمی تونی درش بیاری   ...
9 اسفند 1391

بعد از غیبتی 2ماهه

سلام میدونم دیر کردم یه عذر خواهی بابت این دیر کردن بهت بدهکارم آخه امتحانای پایان ترم بود دیگه منم مشغول درس خوندن ولی خبرای زیادی دارم واست از همه مهمترین و اولینش اینکه ماشالاه خیلی شیطون شدی خیلی هم زرنگی عزیز آبجی(همون خاله) تا یه چیز جدید و جالب میبینی میری وایمیسی جلوش خم میشی(حالا اون وسیله دوبرابر تو هم باشه)با تعجب نگاش میکنی بعد برمیگردی به کسی که پیشته با لحن با حالی میگی OOOOOOOO اگه از یه وسیله ای خوشت بیاد و اجازه نداشته باشی که اونو برداری میشینی آروم دنبال یه فرست مناسب که کسی حواسش بهت نباشه سر فرصت اون وسیله رو بر میداری پا میذاری به فرار حالا یکی بیاد امیررضا رو بگیییییییییره کسی هم دنبالت کنه با سرعت هر چه...
19 بهمن 1391

تولدت مبارک

بهت قول داده بودم عکسای تولدت رو اینجا بزارم برات واسه دیدن بقیه عکسا بدو برو تو ادامه مطلب           ...
28 آذر 1391

انگار همین دیروز بود

سلام خوشگلم امیررضا جون فردا تولد یکسالگیت هستش یعنی فردا سالروز زمینی شدنت هست سال پیش همین موقع بود که تو پیش ما اومدی و با اومدنت شادی و خنده رو لب تک تک ما آوردی عزیزم ایشالاه که همیشه شاد و سر حال باشی و صد و بیست سال عمر با عزت داشته باشی عروسک خاله جونم واست بگه که فردا یه جشن کوچولو واست گرفتیم و دوستات رو هم دعوت کردیم ایشالاه که بهت خوش میگذره اینم کارت دعوت تولدت عکسای جشن تولدت رو هم بعد مراسم سر فرصت واست میذارم ...
26 آذر 1391

امیررضا و محرم

امسال محرم اولین محرمی هست که یه فرشته کوچولو به اسم امیررضا هم به جمع ما پیوسته وقتی اولین بار با امیررضا رفتیم هیئت امیررضا از صدای مداح ترسید و داشت گریه میکرد ولی بعد که مامانش برد نشون داد که صدا از کجا میاد دیگه ترسش ریخت اینم عکسای امیررضا و اینم یکی دیقه       ...
29 آبان 1391

امیررضا و نی نی وبلاگ

بزار بیام خودم وبلاگم رو آپ کنم ااااااااااا خاله جووون این پس ورد وبلاگ رو بگو ببینم  خوب حالا پسورد رو تایپ کنم  این شد یه پست درست وحسابی  خاله کجاااایی؟ بیا یاد بگیر ازم تازه ه ه ه ه ه دو تا دندون دیگم هم داره در میاد  نه اینکه دندونای آسیاب هستند برا خاطر اون سخت در میاد اون روز خیلی تب داشتم  مامان هر چقدر قطره میداد خوب نمیشدم  ولی بعدش مامان برام جوشونده درست کرد خوب شدم ولی من پسر قوی هستم و این دوتا دندون که چیزی نیست از پسش بر میام ...
19 آبان 1391

اینم دندونای امیررضا جونی

  چاهال تا دندون دل آولدم دوتاس بایا دو تاسم پالین تازه شم کارایه زیادی هم بلدم من دلم می خواد وقتی بزرگترام کاری رو انجام میدن منم باشم و نگاه کنم و خوب یاد بگیرم از اونا حرفای جدیدی هم میزنم مثلا وقتی حوصله ام سر میره یا موقعی که اذیت میشم میگم ای وای حرفای دیگه هم مثل: نه نه / اه/مه مه/به به/من وقتی هم که می خوام کسی رو که اذیتم کرده دعوا کنم تو صورتش نگاه میکنم و با لحن عصبانی میگم: ابه به به ده ده ده من دلم می خواد همه چیزو بکنم و باهاش بازی کنم از جمله اونا: موها/دماغ/چشم هر کسی که دم دستم باشه و لوله گاز /کشوهای کمدو.......... از رنگ قرمز هم خیلی خوشم میاد در ضمن علاقه زیادی هم به وسایل آش...
28 مهر 1391

ددر

سلام گلم چطوری عسل؟ جونم برات بگه خاله جونی که چند روز پیش رفته بودیم ددر به تو هم خیلی خوش گذشت       البته نصفشو خواب بودی      ولی پسر خوبی بودی و اذیت نکردی  با همه هم که زود دوست شدی  وایساده بودیم بابا و دایی برن دنبال جا بگردن  که وسایل رو ببریم اونجا تو هم تو بغل مامان جون بودی  دیدیم همش دست و پا میزنی و داری جیغ میزنی {کلا هر موقع چیز جذاب و دیدنی و تازه ببینی جیغ میزنی اونم چه جیغایی} نگاه کردیم دیدیم داری با دو تا دختر بازی میکنی و نگو اونا دارن باهات حرف میزنن تو هم عکس العمل نشون میدی کلا بیرون رفتن و گردش رو خیلی دوس داری    ...
2 مهر 1391