سلام امیررضا جونم فردا یه خبرایی هست سه سال پیش تو همچین روزایی ما منتظر بودیم و مشتاق منتظر بودیم یه فرشته آسمونی ناز و کوچولو بیاد تو جمعمون وااااااااااای اینقدر ناز بودی که نگو اینقدر کوچولو بودی میترسیدیم بغلت کنیم می ترسیدیم بیفتی قد یه عروسک کوچولوووو سه سال گذشت از اون روزا سه سال پر شادی گاهی وقتا هم غم تو این سه سال خیلیا اومدند تو جمعمون خیلیا از جمعمون رفتند تو بزرگ شدی شیرین شدی شلوغ شدیییییییییییییییی واااااااااااااااای از زبونت مار رو از تو لونش میکشی بیرون ماشاشلاه از بس شیرین زبونی از همون اول اولی هر موقع که واست کادو یا خوراکی میخریدم اول میگفتم باید بوسم کنی بعد منم بوست میکردم بعدش ا...