امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
امیر محمدامیر محمد، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

امیررضاجون

کمک امیررضا برای اومدن بهار

داری باغچه رو آماده می کنی که  واسه بهار و تابستون خوشگلش کنیم آفریییییییین قربون اون دستای خوشگلت برم بسه دیگه عزیزم دستت درد نکنه مرسیییی خسته نباشی ...
9 اسفند 1391

اینم عکسای شیطنتات

آخه جا قحطی بود رفتی پشت تلوزیون؟ بایدم بخندی صبر کن تازه این اولشه  مامان از دست تو وسایل رو میزاره روی میز تو خودتم رفتی میزو فتح کردی  داری دستورالعمل بخاری رو می خونی ببینی چطوری باید روشنش کنی  چراغ قوه رو از کابینت برداشتی داری کشفش می کنی  همچنان در حال کشف چراغ قوه  بلاخره کشف کردی انداختی پشت میز تلوزیون نمی تونی درش بیاری   ...
9 اسفند 1391

بعد از غیبتی 2ماهه

سلام میدونم دیر کردم یه عذر خواهی بابت این دیر کردن بهت بدهکارم آخه امتحانای پایان ترم بود دیگه منم مشغول درس خوندن ولی خبرای زیادی دارم واست از همه مهمترین و اولینش اینکه ماشالاه خیلی شیطون شدی خیلی هم زرنگی عزیز آبجی(همون خاله) تا یه چیز جدید و جالب میبینی میری وایمیسی جلوش خم میشی(حالا اون وسیله دوبرابر تو هم باشه)با تعجب نگاش میکنی بعد برمیگردی به کسی که پیشته با لحن با حالی میگی OOOOOOOO اگه از یه وسیله ای خوشت بیاد و اجازه نداشته باشی که اونو برداری میشینی آروم دنبال یه فرست مناسب که کسی حواسش بهت نباشه سر فرصت اون وسیله رو بر میداری پا میذاری به فرار حالا یکی بیاد امیررضا رو بگیییییییییره کسی هم دنبالت کنه با سرعت هر چه...
19 بهمن 1391

تولدت مبارک

بهت قول داده بودم عکسای تولدت رو اینجا بزارم برات واسه دیدن بقیه عکسا بدو برو تو ادامه مطلب           ...
28 آذر 1391

انگار همین دیروز بود

سلام خوشگلم امیررضا جون فردا تولد یکسالگیت هستش یعنی فردا سالروز زمینی شدنت هست سال پیش همین موقع بود که تو پیش ما اومدی و با اومدنت شادی و خنده رو لب تک تک ما آوردی عزیزم ایشالاه که همیشه شاد و سر حال باشی و صد و بیست سال عمر با عزت داشته باشی عروسک خاله جونم واست بگه که فردا یه جشن کوچولو واست گرفتیم و دوستات رو هم دعوت کردیم ایشالاه که بهت خوش میگذره اینم کارت دعوت تولدت عکسای جشن تولدت رو هم بعد مراسم سر فرصت واست میذارم ...
26 آذر 1391

امیررضا و محرم

امسال محرم اولین محرمی هست که یه فرشته کوچولو به اسم امیررضا هم به جمع ما پیوسته وقتی اولین بار با امیررضا رفتیم هیئت امیررضا از صدای مداح ترسید و داشت گریه میکرد ولی بعد که مامانش برد نشون داد که صدا از کجا میاد دیگه ترسش ریخت اینم عکسای امیررضا و اینم یکی دیقه       ...
29 آبان 1391

امیررضا و نی نی وبلاگ

بزار بیام خودم وبلاگم رو آپ کنم ااااااااااا خاله جووون این پس ورد وبلاگ رو بگو ببینم  خوب حالا پسورد رو تایپ کنم  این شد یه پست درست وحسابی  خاله کجاااایی؟ بیا یاد بگیر ازم تازه ه ه ه ه ه دو تا دندون دیگم هم داره در میاد  نه اینکه دندونای آسیاب هستند برا خاطر اون سخت در میاد اون روز خیلی تب داشتم  مامان هر چقدر قطره میداد خوب نمیشدم  ولی بعدش مامان برام جوشونده درست کرد خوب شدم ولی من پسر قوی هستم و این دوتا دندون که چیزی نیست از پسش بر میام ...
19 آبان 1391